کاش هیچوقت از این تاب پیاده نشیم

کاش هیچوقت از این تاب پیاده نشیم

نسیم
نسیم

اینجا جای تو نیست،جای تو که عاشقی،اینجا بایدفارق باشی ونیست...اینجا برای حرفهایت جای امنیست.تنها برای حرفهای دلت،نگاهت را عاشقانه به این نوشته ها عادت نده...اینجا عاشقانه نیست.


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان چشم به راه و آدرس cheshm-b-rah.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
زود باش دیگه.لینکمون کن..
 





پیوند ها

کسب درآمد

حالا بیا یه چی هست بالاخره

خاطرات زندگی من

ردیاب جی پی اس ماشین

ارم زوتی z300

جلو پنجره زوتی

مطالب اخير

کابوس نبودنت...

تو عاشق منی

دلتنگ ميشم

دلم آرامش میخواد

تنهایی

نوروزتون مبارک

به یاد تو..

اولین شعر،اولین خاطره

نويسندگان

نسیم

پیوند های روزانه

حواله یوان به چین

خرید از علی اکسپرس

دزدگیر دوچرخه

الوقلیون

پرده کرکره ای

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

زیباترین سایت ایرانی

جدید ترین سایت عکس

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

وبلاگ دهی LoxBlog.Com

امكانات جانبي

RSS 2.0

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 3
بازدید کل : 4637
تعداد مطالب : 9
تعداد نظرات : 5
تعداد آنلاین : 1

دلتنگ ميشم

  4شنبه 30اسفند1391.امروز سال تحویل میشه.دیشب شب جالبی نبود،تا نزدیک صبح با سلمان بیدار بودیم،صبح دلم میخواست بخوابم ولی ساعت 8 بود که بیدار شدم.قرار بود برم موهای امیر علیو کوتاه کنم،صبحانه خودم ورفتم خونه نفیسه،موهای امیرعلیو کوتاه کردم و تا نزدیک ظهر اونجا بودم،وقتی برگشتم خونه ساعت 12 بود.2ساعت و نیم تا سال تحویل مونده بودو من نه هفت سین چیده بودم،نه حمام رفته بودم.اصلا هیچی نزدیک شدن به سال تحویل  رو نشون نمیداد.با عجله رفتم حمام و اومدم،حوصله چیدن هفت سین نداشتم!دنبال جور کردن هفت سین بودم،چند دقیقه به تحویل سال مونده بود،بیخیال چیدن هفت سین شدم.فقط منو مامان بابا تو خونه بودیم،بابا تلوزیون تماشا میکرد،مامان قرآن میخوند که سال تحویل شد...دلم گرفت که چرا هفت سین نداشتیم!با مامان و بابا دست و رو بوسی کردیم و سال نو رو تبریک گفتیم.به دوستام و سلمان پیام تبریک دادم.خوشحال بودممثل همیشه اولین جایی که فتیم خونه ی خانوم جون بود.بعد از این که از اونجا برگشتیم با سلمان تماس گرفتم ولی دستش بند بود و نمیتونست صحبت کنه.داشت آماده ی سفر میشد.دلم یکم گرفت.ولی خیلی خوشحال بودم که قرار بره مسافرت و آرزو کردم بهش خوش بگذره آخه تو این مدت همش سر کار بود و هیچ تفریحی نداشت،برای روحیه اش خوب بود ولی چون اولین بارش بود دلم شور میزد..گفت بعدا بهت پیام میدم الان ساعت 10 ونیم شب ولی هنوز خبری نشد!تو این مدت حتما با هم بودنمون کمتر میشه.کاش سرم گرم بود که متوجه نبودش نمیشدم و کمتر دلتنگ میشدم.ولی با سر گرمیم نمیتونم از فکرش یه لحظه بیرون بیام...

آخه..آخه من به جزتو کیو دارم که باهاش خوش باشم؟؟خنده داره ولی حتی دعوا کردن باهاتم به نبودنت ترجیح میدم.میگی به خاطر شرایطمونه،راست میگی عزیزم میدونم،دلم برات میگیره که مجبوری ازم  دور باشی،شاید بعضی وقتا تونی کاری کنی که کمتر اذیت بشم از دوریت ولی...از خدا میخوام کمکم کنه دوریتو تحمل کنم.

خدایا خودت مواظبش باش.سفرشون به سلامت باشه وبهش خوش بگذره.و خداجون کمک کن تو زندگی اینوری سخ نباشه،بیشتر کنارم باشه....ساعت 12 شد!نه ازش خبری نیست،حتما از خسستگی خوابش برده،امیدوارم خستگیات تموم بشه...


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





یک شنبه 11 فروردين 1392برچسب:,

|